اندر سنوات ماضی سیلی بر وادی خنگولستان حادث گشت و لیک خرابی هیچ نداشتی
و فقط مصیبتی اندرون سیل خفته همی ببودی
که شرحش اندر ذیل مشروح همیگردد
^^^^^*^^^^^
آنگاه که سیل فروکش همی نومودی
موجودی کریه المنظر و زشت خو اندر جوف گِل و لجن به برون خزیدی
اسم شیدولی بداشتی و مرامش بر پلیدی. ببودی و خدایش لعنت کناد
نقل است که چون اهل وادی بر وی نظربکردند
جز پلیدی و خباثت در وی هیچ ندیدندی
پس وی را مطرود بکردند و از وی دوری بجستند
لیک چو ذات خبیث همی داشتی
بر اهل وادی دهان به دشنام باز بکردی و افعالش بر آزار وادی نشینان قرار بدادی
^^^^^*^^^^^
روزی شیخنا را گذر به بیابان همی اوفتادی
پس شیدولی از دور نظر بر شیخ بکردی و در فکرت پلیدش عزم به جسارت بر حضرت شیخ استوار بکردی
لیک شیخ بر دسیسه اش اگاه بگشتی و مشتی ریق اندر حلقوم آن پلید فرو همی چپاندی و خاموشش بکردی و خدایش رحمت کناد
^^^^^*^^^^^
گویند که چو اهل وادی بر وی همیشه ریق بریختند
پس همان ریق قوت لایموتش بگشتی و نجاست خوار بشدی و از پَک و پوزش هماره عصاره ی ریق تراوش داشتی
پس شبی در تناول ریق بس افراط کردی و کل جهاز هاضمه ش ریق مال شدی
پس دل دردی عظیم بر وی عارض گشتی
چونانکه چون مارمولک دم کنده بر خویش بپیچیدی و زان پیچش گره کور بخوردی و خدایش نابود کناد
^^^^^*^^^^^
اهل وادی را روایت کنند که مردمانی بودندی بس رقیق القلب
پس بر وی دل همی سوزاندی و و عزم به قتالش نکردند
لیک وی را زه وادی بیرون همی راندند تا مگر زه نجاست وجودش وادی در امان بماند
پس بیرون خنگولستان اندر بیغوله ای سکنی همی گزیدی
و به وادی وارد نشدی الا به وقت گرسنگی و خوردن ریق
ک آن زمان که پلیدی وجودش فوران بکردی به آزار ملت
و خدایش کماکان نیامرزاد
آن قهر قهروی بند تنبونی
آن سوتی گیر نی قلیونی
آن دخمر بابای ول خندونی
چل چلیِ برازجونی
من جمله نوباوه گان وادی همی بودی و عزیز کرده ی ابوی ش شیخ ستار شیرازی
نقل است که در نت فعال همی ببودی و بر وادی کوئیز لعین و کافه ی ملعون و دگر وادیان اشرار و اراذل و اوباش گذر همی بکردی و سکنی همی گزیدی و خدایش لعنت کناد
گویند که به حیلت و دسیسه اهل وادی را بدان کافرستان ها ببردی و خونشان بخوردی و مالشان بربودی و نت هاشان بفنا همیدادی
چونانکه که فسقلی دانشمند را هم گول به سرش بمالیدی و از نی نی سایت بدان کافرستان هجرت همی دادی به سیاست و خدایش نیامرزاد
گویند که بر شیخ المریض وارد همی گشتی و فی الحال بر وی پس گردنی همی زدی و آنگاه ریشش در مشت بگرفتی و شیخنا رو خِرکِش بکردی و بر پشتش سوار بگشتی و پیتکو پیتکو کنان شیخ را یورتمه ببردی والله اعلم
وی را نقل بباشد که بر شیمائوی گوز دار باشی رفاقتی تنگ بداشتی و جمله ی خلصت های آن عجوزه به ارث ببردی و گاها اندر وادی بساط گوزم به هوا علم بکردی
پس وادی را به باد فنا همی دادی و بر فعل خویش شادمان همی بگشتی و خدایش لعنت کناد
روزی ننه پفکی مفلوک وز پی ادب نومودن آن چل چلی لعین قاشقی بر آتش گداخته کردی و آرام بر چل چلی نزدیک بگشتی
پس تا بخواستی آن قاشق مذاب بر باسنش بگذاشتی ناگاه چل چلی جستی بزدی و مارمولکی اندر تنبان آن پفکی مفلوک بینداختی و هرهر بر وی بخندیدی
گویند که بر تمامی شکلکهای وادی حریص بودی و گاها تمام انها به یکباره بر دیباچه ی وادی مصور بنومودی
تا بدانجا که وادی هنگ بکردی و شیخنا را به زحمت بیانداختی و خدایش مجدد لعنت کناد
.........
^^^^^*^^^^^